Read this story in English here
نمازی گروگان سابق آمریکایی در ایران است و اکنون عضو هیئت مشاوران ابتکار آزادی برای زندانیان سیاسی در مؤسسه مککین و گروه کمک جهانی به گروگانها است.
وقتی تصاویر دروازهی ورودی زندان اوین را دیدم که با حملهی هوایی اسرائیل تکه تکه شده بود، چشمانم پر از اشک شد. من هشت سال پشت آن دروازه بهعنوان گروگان جمهوری اسلامی نگهداری شدم — در مکانی که ظلم، قانون است و امید قاچاق میشود.
اما اشکهایم از خوشحالی نبود. از اینکه کسانی که من و بعدتر پدر بیمارم را به سلول انفرادی انداختند بالاخره تاوانی پس دادهاند، لذتی نمیبردم. قبلم پر از اندوه بود وقتی به وحشتی فکر میکردم که اکنون بسیاری از زندانیان بیگناه — از جمله کسانی که سالها همسلولیام بودند — و خانوادههایشان تجربه میکنند.
این فقط یک حمله به نماد سرکوب نبود. اسرائیل تنها درِ زندان را منفجر نکرد. بمبهایش، در ساعات کاری، مجتمع قضایی شهید مقدس را نیز به شدت تخریب کرد. جایی که زندانیان را پیش بازپرسان بیرحم میبرند و وارد ماشین سرکوب دادگاه انقلاب میکنند. من در آن اتاقها بودهام، دستبند خورده و تحقیر شده، مقابل مردانی که خود را قاضی مینامیدند اما مانند زیردستان مأموران اطلاعات رفتار میکردند و هر حکمی که آنها میدادند را امضا میکردند. یکیشان را در خفا “جنایتکار” صدا میزدم، لقبی که بازی با نامش بود و بین ما ماندگار شد. یادم هست وقتی در بیخبری کامل و قطع از دنیای بیرون به سر میبردم با پوزخندی گفت: «مادرت طبقهی پایین منتظره. هر روز میاد و التماس میکنه برای ملاقات»؛ پوزخندی که دلم میخواست با سیلی از صورتش پاک کنم.
اما آن مرکز بیعدالتی فقط پر از جلاد نبود. بمبها بین بازپرسان ظالم و زندانیان سیاسی، و یا سربازان وظیفه ۱۸ تا ۲۰ ساله که صرفاً مأمور همراهی زندانیان هستند فرق نمیگذارند. آیا وکلای حقوق بشری که با شجاعت از بیدفاعها دفاع میکردند هم در میان قربانیان بودند؟ چند نفر از نظافتچیها و کارمندان اداری که از حومهی دور و فقیر تهران برای کار میآمدند حالا کشته یا مجروح شدهاند؟ خانوادههایی که در سالن انتظار بودند، مثل زمانی که مادرم هر روز میآمد تا درخواست ملاقات یا دارو کند، چه سرنوشتی پیدا کردند؟
بمبهای اسرائیل درمانگاه زندان را هم زدند؛ جایی که من و بسیاری دیگر بارها برای ویزیت به صف میشدیم. جائی که پر از ناامیدی بود، اما شجاعتهای پنهانی هم وجود داشت. بر سر آن دکتر زن جوان که من «قهرمان» خطابش میکردم چه آمد؟ او یک بار در دوران کرونا با شجاعت وارد بند زنان شد مسئولان زندان را مجبور کرد که یک زندانی سیاسی را که وضعیت وخیم کرونایی داشت، به بیمارستان منتقل کنند. او جان آن زن را نجات داد. کارکنان درمانگاه بارها به ما کمک کردند — کمکهایی که نمیتوانم علنی بگویم. مهربانیهای بیمنت و بیپاداششان به ما امید ادامه زندگی میداد. حالا آن درمانگاه ویران شده است.
بند ۴، که محل نگهداری بسیاری از زندانیان سیاسی و گروگانهای دوتابعیتی یا خارجی است، نیز آسیب دیده. از جمله کتابخانه، تنها پناهگاه ما، جایی که من بیشتر روزها را آنجا میگذراندم. بند زنان هم آسیب دیده. بلافاصله بعد از حمله، زندانیان سیاسی زن و مرد را ناگهانی سوار اتوبوس کردهاند و بدون وسایل شخصیشان به مکانی نامعلوم منتقل کردهاند. خانوادههای وحشتزده اکنون مستاصل با یکدیگر تماس میگیرند، دنبال خبری از عزیزانشان هستند، دعا میکنند که زنده باشند و نظام سعی نکند از آنها انتقام حمله اسرائیلیها را بگیرد.
زندان اوین شامل چندین بازداشتگاه است. بدترینشان زیر نظر وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران قرار دارد. بنا به خبرهای رسید، آنها نیز آسیب دیدهاند. من بیش از دو سال در یکی از همان بازداشتگاهها بودم. نمیدانیم آیا بازجوهایی که من را کتک میزدند آسیب دیدهاند یا نه، همانطور که نمیدانیم آیا زندانیان سیاسی زیر آوار سلولهای انفرادی و اتاقهای شکنجه مدفون شدهاند یا نه.
مرکز ملاقات زندان هم آسیب دیده. چند زندانی، خانواده یا وکیل در آنجا کشته یا مجروح شدهاند؟ آن ناظر مهربانی که اجازه میداد مادرم بیشتر بماند و محدودیت ۲۰ دقیقهای ملاقاتها را نادیده میگرفت و میگفت: «این تنها کمکیه که میتونم به خانواده شما که انقدر ظلم دیده بکنم»، چه سرنوشتی یافت؟
این یک حملهی هدفمند به فرماندهان نظامی یا مقامات عالیرتبه رژیم نبود. این بمبها مردم ایران را تشویق نمیکند تا علیه جمهوری اسلامی برخیزند. برعکس. یکی از زندانیان سابق میگوید خانوادههای زندانیان، نگهبانان و کارکنان آن بیرون زندان جمع شدهاند تا بلکه خبری از عزیزشان بشنوند و در کنار هم در حال اشک ریختن هستند.
بمباران اوین نشان میدهد وقتی دو نظام غیراخلاقیبا هم برخورد میکنند، چه اتفاقی میافتد: یکی بیگناهان را زندانی میکند، و دیگری با بمببارانشان مدعی آزادی آنها است. تنها امید ما این است که آتشبس شکننده میان ایران، اسرائیل و آمریکا پابرجا بماند و این دیوانگی پایان یابد.
اما حتی اگر چنین شود، همه میدانیم بعدش چه خواهد شد. آیتاللهها که نتوانستهاند جلوی بمبها را بگیرند، خشم خود را به داخل نشانه خواهند گرفت. آنها سعی خواهند کرد با خشونت قدرت خود را بازگردانند. هزاران نفر دستگیر، شکنجه و اعدام خواهند شد تا رژیم با ایجاد ترس زنده بماند. جوامع آسیبپذیرتر — مانند بهائیان — احتمالاً جزو نخستین قربانیان خواهند بود.
همانطور که همیشه بوده، بیگناهان بیشترین تاوان را خواهند داد.